شماره ٢٠٤: بيا، اي ديده، تا يک دم بگرييم

بيا، اي ديده، تا يک دم بگرييم
نيم چون خوشدل و خرم بگرييم
دمي بر جان پر حسرت بموييم
زماني بر دل پر غم بگرييم
گهي از درد بي درمان بناليم
گهي از زخم بي مرهم بگرييم
دل ما مرد، بر تن خوش بموييم
چو عيسي رفت، بر مريم بگرييم
چو کار از دست رفت، اين گريه ما
ندارد هيچ سودي، هم بگرييم
خوشا آن دم که با ما يار خوش بود
کنون در حسرت آن دم بگرييم
نشد جان محرم اسرار جانان
بر آن محروم نامحرم بگرييم
تن بيمار ما درهم شد از غم
بر آن بيچاره درهم بگرييم
ز عمر ما دوسه دم ماند باقي
بيا، کين يک دو دم بر هم بگرييم
عراقي را کنون ماتم بداريم
بر آن مسکين درين ماتم بگرييم