شماره ٢٠٢: ز دلتنگي به جانم با که گويم؟

ز دلتنگي به جانم با که گويم؟
ز غصه ناتوانم، با که گويم؟
ز تنهايي ملولم، چند نالم؟
ز بي ياري به جانم، با که گويم؟
به عالم در، ندارم غمگساري
نمي دارم، ندانم با که گويم؟
ز غصه صدهزاران قصه دارم
ولي پيش که خوانم؟ با که گويم؟
چو مرغ نيم بسمل در غم يار
ميان خون تپانم، با که گويم؟
فتاده چون بود در دام صيدي؟
ز محنت همچنانم، با که گويم؟
به کام دوستان بودم، کنون باز
به کام دشمنانم، با که گويم؟
مرا از زندگاني نيست سودي
ز هستي در زيانم، با که گويم؟
همه بيداد بر من از عراقي است
ز بودش در فغانم، با که گويم؟