شماره ١٩٩: خيز، تا قصد کوي يار کنيم

خيز، تا قصد کوي يار کنيم
گذري بر در نگار کنيم
روي در خاک کوي او ماليم
وز غمش ناله هاي زار کنيم
به زباني، که بيدلان گويند
رمزکي چند آشکار کنيم
هجر او را، که جان ما خون کرد
به کف وصل در سپار کنيم
حاش لله کزو کنيم گله!
گله از بخت و روزگار کنيم
ما، اگر بر مراد او سازيم
ترک تدبير و اختيار کنيم
زود پا در بساط وصل نهيم
دست با دوست در کنار کنيم
چون لب يار شکرافشان شد
ما به شکرانه جان نثار کنيم
عشق رويش چو پرده برگيرد
گر نميريم پس چه کار کنيم
از عراقي چو رو بگردانيم
روي در روي غمگسار کنيم