شماره ١٩٨: خيزيد، عاشقان، نفسي شور و شر کنيم

خيزيد، عاشقان، نفسي شور و شر کنيم
وز هاي و هو، جهان همه زير و زبر کنيد
از تاب سينه آتشي اندر جگر زنيم
وز آب ديده سينه تفسيده تر کنيم
در ماتم خوديم، بيا، زار بگرييم
خاکستر جهان همه بر فرق سر کنيم
نعره ز جان زنيم، همه روز تا به شب
ناله ز درد دل همه شب تا سحر کنيم
تا چند چاشت ما همه از خوان غم بود؟
تا کي وجوه شام ز خون جگر کنيم؟
آهي برآوريم، سحرگه، ز سوز دل
زين بخت خفته را دمي از خواب برکنيم
زاري کنان به درگه دلدار خود رويم
نعره زنان به پيش سرايش گذر کنيم
باشد که يک نفس نظري سوي ما کند
دزديده آن نفس به رخ او نظر کنيم
آن لحظه از عراقي، باشد که وارهيم
گر زو رها شويم، سخن مختصر کنيم