شماره ١٦٠: ساقي، چو نمي دهي شرابم

ساقي، چو نمي دهي شرابم
خونابه بده بجاي آبم
خون شد جگرم، شراب در ده
تا کي دهي از جگر کبابم؟
دردي غمم مده، که من خود
از درد فراق تو خرابم
از تابش مي دلم برافروز
تا روي دل از جهان بتابم
در کيسه من چو نيست نقدي
دانم ندهي شراب نابم
چون خاک در توام ، کرم کن
ياد آر به جرعه اي شرابم
مي ده، که ز هستي عراقي
يک باره مگر خلاص يابم