شماره ١٥٩: ياران، غمم خوريد، که غمخوار مانده ام

ياران، غمم خوريد، که غمخوار مانده ام
در دست هجر يار گرفتار مانده ام
ياري دهيد، کز در او دور گشته ام
رحمي کنيد، کز غم او زار مانده ام
ياران من ز باديه آسان گذشته اند
من بي رفيق در ره دشوار مانده ام
در راه باز مانده ام، ار يار ديدمي
با او بگفتمي که: من از يار مانده ام
دستم بگير، کز غمت افتاده ام ز پاي
کارم کنون بساز، که از کار مانده ام
وقت است اگر به لطف دمي دست گيريم
کاندر چه فراق نگونسار مانده ام
ور در خور وصال نيم مرهمي فرست
از درد خويشتن، که دل افگار مانده ام
دردت چو مي دهد دل بيمار را شفا
من بر اميد درد تو بيمار مانده ام
بيمار پرسش از تو نيايد، به درد گو:
تا باز پرسدم، که جگرخوار مانده ام
مانا که بر در تو عراقي عزيز نيست
کز صحبتش هميشه چنين خوار مانده ام