شماره ١٥٨: ايندم منم که بيدل و بي يار مانده ام

ايندم منم که بيدل و بي يار مانده ام
در محنت و بلا چه گرفتار مانده ام؟
با اهل مدرسه چو به اقرار نامدم
با اهل مصطبه چه به انکار مانده ام؟
در صومعه چو مرد مناجات نيستم
در ميکده ز بهر چه هشيار مانده ام؟
در کعبه چون که نيست مرا جاي، لاجرم
قلاش وار بر در خمار مانده ام
ساقي، بيار درد و از اين درد يک زمان
بازم رهان، که با غم و تيمار مانده ام
در کار شو کنون، غم کاري بخور، که من
از کار هر دو عالم بي کار مانده ام
کاري بکن، که کار عراقي ز دست رفت
در کار او ببين که: چه غمخوار مانده ام