شماره ١٥٠: تنگ آمدم از وجود خود، تنگ

تنگ آمدم از وجود خود، تنگ
اي مرگ، به سوي من کن آهنگ
بازم خر ازين غم فراوان
فرياد رسم ازين دل تنگ
تا چند آخر اميد يابيم؟
تا کي به اميد بوي يا رنگ؟
کي بود که ز خود خلاص يابم
فارغ گردم ز نام و از ننگ؟
افتادم در خلاب محنت
افتان خيزان، چو لاشه لنگ
گر بر در دوست راه جويم
يک گام شود هزار فرسنگ
ور جانب خود کنم نگاهي
در ديده من فتد دو صد سنگ
ور در ره راستي روم راست
چون در نگرم، روم چو خرچنگ
ور زانکه به سوي گل برم دست
آيد همه زخم خار در چنگ
دارم گله ها، ولي نه از دوست
از دشمن پر فسون و نيرنگ
با دوست مرا هميشه صلح است
با خود بود، ار بود مرا جنگ
اين جمله شکايت از عراقي است
کو بر تن خود نگشت سرهنگ