شماره ١٤٣: کردم گذري به ميکده دوش

کردم گذري به ميکده دوش
سبحه به کف و سجاده بر دوش
پيري به در آمد از خرابات
کين جا نخرند زرق، مفروش
تسبيح بده، پياله بستان
خرقه بنه و پلاس درپوش
در صومعه بيهده چه باشي؟
در ميکده رو، شراب مي نوش
گر ياد کني جمال ساقي
جان و دل و دين کني فراموش
ور بيني عکس روش در جام
بي باده شوي خراب و مدهوش
خواهي که بيابي اين چنين کام
در ترک مراد خويشتن کوش
چون ترک مراد خويش گيري
گيري همه آرزو در آغوش
گر ساقي عشق از خم درد
دردي دهدت، مخواه سر جوش
تو کار بدو گذار و خوش باش
گر زهر تو را دهد بکن نوش
چون راست نمي شود، عراقي،
اين کار به گفت و گوي، خاموش!