شماره ١٣٩: تماشا مي کند هر دم دلم در باغ رخسارش

تماشا مي کند هر دم دلم در باغ رخسارش
به کام دل همي نوشد مي لعل شکر بارش
دلي دارم، مسلمانان، چو زلف يار سودايي
همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش
چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او
گهي گل چيند از رويش، گهي شکر ز گفتارش
گهي در پاي او غلتان چو زلف بي قرار او
گه از خال لبش سرمست همچون چشم خونخوارش
از آن خوشتر تماشايي تواند بود در عالم
که بيند ديده عاشق به خلوت روي دلدارش؟
چنان سرمست شد جانم ز جام عشق جانانم
که تا روز قيامت هم نخواهي يافت هشيارش
بهار و باغ و گلزار عراقي روي جانان است
ز صد خلد برين خوشتر بهار و باغ و گلزارش