شماره ١٢٤: مرا از هر چه مي بينم رخ دلدار اولي تر

مرا از هر چه مي بينم رخ دلدار اولي تر
نظر چون مي کنم باري بدان رخسار اولي تر
تماشاي رخ خوبان خوش است، آري، ولي ما را
تماشاي رخ دلدار از آن بسيار اولي تر
بيا، اي چشم من، جان و جمال روي جانان بين
چو عاشق مي شوم باري، بدان رخسار اولي تر
ز رويش هرچه بگشايم نقاب روي او اولي
ز زلفش هر چه بر بندم، مرا زنار اولي تر
کسي کاهل مناجات است او را کنج مسجد به
مرا، کاهل خراباتم، در خمار اولي تر
فريب غمزه ساقي چو بستاند مرا از من
لبش با جان من در کار و من بي کار اولي تر
چو زان مي درکشم جامي، جهان را جرعه اي بخشم
جهان از جرعه من مست و من هشيار اولي تر
به يک ساغر در آشامم همه درياي مستي را
چو ساغر مي کشم، باري، قلندروار اولي تر
خرد گفتا: به پيران سر چه گردي گرد ميخانه؟
ازين رندي و قلاشي شوي بيزار اولي تر
نهان از چشم خود ساقي مرا گفتا: فلان، مي خور
که عاشق در همه حالي چو من مي خوار اولي تر
عراقي را به خود بگذار و بي خود در خرابات آي
که اين جا يک خراباتي ز صد دين دار اولي تر