شماره ١١٩: دل در گره زلف تو بستيم دگر بار

دل در گره زلف تو بستيم دگر بار
وز هر دو جهان مهر گسستيم دگربار
جام دو جهان پر ز مي عشق تو ديديم
خورديم مي و جام شکستيم دگربار
شايد که دگر نعره مستانه برآريم
کز جام مي عشق تو مستيم دگربار
المنة لله که پس از محنت بسيار
با تو نفسي خوش بنشستيم دگربار
چون طره تو شيفته روي تو گشتيم
هيهات! که خورشيد پرستيم دگربار
ما ترک مراد دل خودکام گرفتيم
تا هرچه کند دوست خوشستيم دگربار
با عشق تو ما راه خرابات گرفتيم
از صومعه و زهد برستيم دگربار
در بندگي زلف چليپات بمانديم
زنار هم از زلف تو بستيم دگربار
تا راز دل ما نکند فاش عراقي
اينک دهن از گفت ببستيم دگربار