شماره ١١٧: مرا درد تو درمان مي نمايد

مرا درد تو درمان مي نمايد
غم تو مرهم جان مي نمايد
مرا، کز جام عشقت مست باشم
وصال و هجر يکسان مي نمايد
چو من تن در بلاي عشق دادم
همه دشوارم آسان مي نمايد
به جان من غم تو، شادمان باد،
هر آن لطفي که بتوان مي نمايد
اگر يک لحظه ننمايد مرا سوز
دگر لحظه دو چندان مي نمايد
دلم با اينهمه انده، ز شادي
بهار و باغ و بستان مي نمايد
خيالت آشکارا مي برد دل
اگر روي تو پنهان مي نمايد
لب لعل تو جانم مي نوازد
بنفشه آب حيوان مي نمايد
ندانم تا چه خواهد فتنه انگيخت؟
که زلفش بس پريشان مي نمايد
به دوران تو زان تنگ است دل ها
که حسن تو فراوان مي نمايد
چو ذره در هواي مهر رويت
عراقي نيک حيران مي نمايد