شماره ١٠٧: اي خوشا دل کاندر او از عشق تو جاني بود

اي خوشا دل کاندر او از عشق تو جاني بود
شادماني جاني که او را چون تو جاناني بود
خرم آن خانه که باشد چون تو مهماني در او
مقبل آن کشور که او را چون تو سلطاني بود
زنده چو نباشد دلي کز عشق تو بويي نيافت؟
کي بميرد عاشقي کو را چو تو جاني بود؟
هر که رويت ديد و دل را در سر زلفت نبست
در حقيقت آدمي نبود که حيواني بود
در همه عمر ار برآرم بي غم تو يک نفس
زان نفس بر جان من هر لحظه تاواني بود
آفتاب روي تو گر بر جهان تابد دمي
در جهان هر ذره اي خورشيد تاباني بود
در همه عالم نديدم جز جمال روي تو
گر کسي دعوي کند کو ديد، بهتاني بود
گنج حسني و نپندارم که گنجي در جهان
و آنچنان گنجي عجب در کنج ويراني بود
آتش رخسار خوبت گر بسوزاند مرا
اندر آن آتش مرا هر سو گلستاني بود
روزي آخر از وصال تو به کام دل رسم
اين شب هجر تو را گر هيچ پاياني بود
عاشقان را جز سر زلف تو دست آويز نيست
چه خلاص آن را که دست آويز ثعباني بود؟
چون عراقي در غزل ياد لب تو مي کند
هر نفس کز جان برآرد شکر افشاني کند