شماره ١٠٢: باز دلم عيش و طرب مي کند

باز دلم عيش و طرب مي کند
هيچ ندانم چه سبب مي کند؟
از مي عشق تو مگر مست شد
کين همه شادي و طرب مي کند؟
تا سر زلف تو پريشان بديد
شيفته شد ، شور و شغب مي کند
تا دل من در سر زلف تو شد
عيش همه در دل شب مي کند
برد به بازي دل جمله جهان
زلف تو بازي چه عجب مي کند؟
طره طرار تو کرد آن چه کرد
فتنه نگر باز که لب مي کند
مي برد از من دل و گويد به طنز:
باز فلاني چه طلب مي کند؟
از لب لعلش چه عجب گر مرا
آرزوي قند و طرب مي کند
گر طلبد بوسه، عراقي مرنج،
گرچه همه ترک ادب مي کند