شماره ٩٦: در من نگرد يار دگربار که داند

در من نگرد يار دگربار که داند
زين پس دهدم بر در خود بار که داند؟
از ياد خودم کرد فراموش به يکبار
يادآورد از من دگر آن يار که داند؟
خون شد جگرم از غم و انديشه آن دوست
خشنود شود از من غمخوار که داند؟
بيمار دلم، خسته جگر از غم عشقش
آيد به عيادت بر بيمار که داند؟
اي دشمن بدخواه، چه باشي به غمم شاد؟
باشد که شود دوست دگربار که داند؟
در بند اميد، اي دل، بگشاي دو ديده
باشد که ببيني رخ دلدار که داند؟
روشن شود اين تيره شب بخت عراقي
از صبح رخ يار وفادار که داند؟