شماره ٩١: بيا، که بي رخ زيبات دل به جان آمد

بيا، که بي رخ زيبات دل به جان آمد
بيا، که بي تو همه سود من زيان آمد
بيا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت
بيا، که بي تو دلم جمله در ميان آمد
بيا، که خانه دل گرچه تنگ و تاريک است
دمي براي دل ما درون توان آمد
بيا، که غير تو در چشم من نيامد هيچ
جز آب ديده که بر چشم من روان آمد
نگر هر آنچه که بر هيچکس نيامده بود
برين شکسته دلم از غم تو آن آمد
دل شکسته ام آن لحظه دل ز جان برداشت
که رسم جور و جفاي تو در جهان آمد
ز جور يار چه نالم؟ که طالع دل من
چنان که بخت عراقي است همچنان آمد