شماره ٨٩: ناگه بت من مست به بازار برآمد

ناگه بت من مست به بازار برآمد
شور از سر بازار به يکبار برآمد
مانا به کرشمه سوي او باز نظر کرد
کين شور و شغب از سر بازار برآمد
با اهل خرابات ندانم چه سخن گفت؟
کاشوب و غريو از در خمار برآمد
در صومعه ناگاه رخش پرده برانداخت
فرياد و فغان از دل ابرار برآمد
آورد چو در کار لب و غمزه و رخسار
جان و دل و چشم همه از کار برآمد
تا جز رخ او هيچ کسي هيچ نبيند
در جمله صور آن بت عيار برآمد
هر بار به رنگي بت من روي نمودي
آن بار به رنگ همه اطوار برآمد
و آن شيفته کز زلف و قدش دار و رسن يافت
بگرفت رسن، خوش به سر دار برآمد
في الجمله برآورد سر از جيب بزودي
هر دم به لباسي دگر آن يار برآمد
و آن سوخته کاتش همه تاب رخ او ديد
زو دعوي «النار ولاالعار» برآمد
المنة لله که پس از منت بسيار
مقصود و مرادم ز لب يار برآمد
دور از لب و دندان عراقي همه کامم
زان دو لب شيرين شکر بار برآمد