شماره ٨٥: ديده بختم، دريغا کور شد

ديده بختم، دريغا کور شد
دل نمرده، زنده اندر گور شد
دست گير اي دوست اين بخت مرا
تا نبيند دشمنم کو کور شد
بارگاه دل، که بودي جاي تو
بنگر اکنون جاي مار و مور شد
بي لب شيرينت عمرم تلخ گشت
شوربختي بين که: عيشم شور شد
دل قوي بودم به اميد تو، ليک
دل ندادي، خسته زان بي نور شد
شور عشقت تا فتاد اندر جهان
چون دل من عالمي پر شور شد
عارت آمد از عراقي، لاجرم
بي تو، مسکين، بي نوا و عور شد