شماره ٨٤: تا بر قرار حسني دل بي قرار باشد

تا بر قرار حسني دل بي قرار باشد
تا روي تو نبينم جان سوکوار باشد
تا پيش تو نميرد جانم نگيرد آرام
تا بوي تو نيابد دل بي قرار باشد
جانا، ز عشق رويت جانم رسيد بر لب
تا کي ز آرزويت بيچاره زار باشد؟
آن را مخواه بي دل کو بي تو جان نخواهد
آن را مدار دشمن کت دوستدار باشد
درمان اگر نداري، باري به درد ياد آر
کز دوست هرچه آيد آن يادگار باشد
با درد خوش توان بود عمري به بوي درمان
با غم بسر توان برد گر غمگسار باشد
خواهي بساز کارم، خواهي بسوز جانم
با کار پادشاهان ما را چه کار باشد؟
از انتظار وصلت آمد به جان عراقي
تا کي غريب و خسته در انتظار باشد؟