شماره ٧٥: روي ننمود يار چتوان کرد

روي ننمود يار چتوان کرد
نيست تدبير کار، چتوان کرد؟
بر درش هر چه داشتم بردم
نپذيرفت يار، چتوان کرد؟
از گل روي يار قسم دلم
نيست جز خارخار، چتوان کرد؟
بوده ام بر درش عزيز بسي
گشتم اين لحظه خوار، چتوان کرد؟
بر مراد دلم نمي گردد
گردش روزگار چتوان کرد؟
غم بسيار هست و نيست دريغ،
با غمم غمگسار چتوان کرد؟
از پي صيد دل نهادم دام
لاغر آمد شکار، چتوان کرد؟
چند باشي، عراقي، از پس دل
درهم و سوکوار، چتوان کرد؟