شماره ٤٤: هر که را جام مي به دست افتاد

هر که را جام مي به دست افتاد
رند و قلاش و مي پرست افتاد
دل و دين و خرد زدست بداد
هر که را جرعه اي به دست افتاد
چشم ميگون يار هر که بديد
ناچشيده شراب، مست افتاد
وانکه دل بست در سر زلفش
ماهي آسا، ميان شست افتاد
لشکر عشق باز بيرون تاخت
قلب عشاق را شکست افتاد
عاشقي کز سر جهان برخاست
زود با دوستش نشست افتاد
هر که پا بر سر جهان ننهاد
همت او عظيم پست افتاد
سر جان و جهان ندارد آنک:
در سرش باده الست افتاد
وآنکه از دست خود خلاص نيافت
در ره عشق پاي بست افتاد
هان، عراقي، ببر ز هستي خويش
نيستي بهره ات ز هست افتاد