شماره ٤٢: مرا گر يار بنوازد، زهي دولت زهي دولت

مرا گر يار بنوازد، زهي دولت زهي دولت
وگر درمان من سازد، زهي دولت زهي دولت
ور از لطف و کرم يک ره درآيد از درم ناگه
ز رخ برقع براندازد، زهي دولت زهي دولت
دل زار من پر غم نبوده يک نفس خرم
گر از محنت بپردازد، زهي دولت زهي دولت
فراق يار بي رحمت مرا در بوته زحمت
گر از اين بيش نگدازد، زهي دولت زهي دولت
چنينم زار نگذارد ، به تيماريم ياد آرد
ورم از لطف بنوازد، زهي دولت زهي دولت
ور از کوي فراموشان فراقش رخت بربندد
وصالش رخت در بازد، زهي دولت زهي دولت
و گر با لطف خود گويد: عراقي را بده کامي
که جان خسته دربازد، زهي دولت زهي دولت