شماره ٢٧: در کوي خرابات، کسي را که نياز است

در کوي خرابات، کسي را که نياز است
هشياري و مستيش همه عين نماز است
آنجا نپذيرند صلاح و ورع امروز
آنچ از تو پذيرند در آن کوي نياز است
اسرار خرابات بجز مست نداند
هشيار چه داند که درين کوي چه راز است؟
تا مستي رندان خرابات بديدم
ديدم به حقيقت که جزين کار مجاز است
خواهي که درون حرم عشق خرامي؟
در ميکده بنشين که ره کعبه دراز است
هان! تا ننهي پاي درين راه ببازي
زيرا که درين راه بسي شيب و فراز است
از ميکده ها ناله دلسوز برآمد
در زمزمه عشق ندانم که چه ساز است؟
در زلف بتان تا چه فريب است؟که پيوست
محمود پريشان سر زلف اياز است
زان شعله که از روي بتان حسن تو افروخت
جان همه مشتاقان در سوز و گداز است
چون بر در ميخانه مرا بار ندادند
رفتم به در صومعه، ديدم که فراز است
آواز ز ميخانه برآمد که: عراقي
در باز تو خود را که در ميکده باز است