شماره ٢٤: جانا، نظري، که دل فگار است

جانا، نظري، که دل فگار است
بخشاي، که خسته نيک زار است
بشتاب، که جان به لب رسيد است
درياب کنون، که وقت کار است
رحم آر، که بي تو زندگاني
از مرگ بتر هزار بار است
ديري است که بر در قبول است
بيچاره دلم ، که نيک خوار است
نوميد چگونه باز گردد؟
از درگهت، آن کاميدوار است
ناخورده دلم شراب وصلت
از دردي هجر در خمار است
مگذار به کام دشمن ، اي دوست
بيچاره مرا ، که دوستدار است
رسواش مکن به کام دشمن
کو خود ز رخ تو شرمسار است
خرم دل آن کسي، که او را
اندوه و غم تو غمگسار است
ياديش ازين و آن نيايد
آن را که، چو تو نگار، يار است
کار آن دارد، که بر در تو
هر لحظه و هر دميش بار است
ني آنکه هميشه چون عراقي
بر خاک درت چو خاک خوار است