شماره ١٥: دو اسبه پيک نظر مي دوانم از چپ و راست

دو اسبه پيک نظر مي دوانم از چپ و راست
به جست و جوي نگاري، که نور ديده ماست
مرا، که جز رخ او در نظر نمي آيد
دو ديده از هوس روي او پر آب چراست؟
چو غرق آب حياتم چه آب مي جويم؟
چو با من است نگارم چه مي دوم چپ و راست؟
نگاه کردم و در خود همه تو را ديدم
نظر چنين نکند آن که او به خود بيناست
به نور طلعت تو يافتم وجود تو را
به آفتاب توان ديد کآفتاب کجاست؟
ز روي روشن هر ذره شد مرا روشن
که آفتاب رخت در همه جهان پيداست
به قامت خوش خوبان نگاه مي کردم
لباس حسن تو ديدم به قد هريک راست
شمايل تو بديدم ز قامت شمشاد
ازين سپس کشش من همه سوي بالاست
شگفت نيست که در بند زلف توست دلم
که هرکجا که دلي هست اندر آن سوداست
به غمزه گر نربودي دل همه عالم
ز عشق تو دل جمله جهان چرا شيداست؟
وگر جمال تو با عاشقان کرشمه نکرد
ز بهر چه شر و آشوب از جهان برخاست؟
ور از جهان سخن سر تو برون افتاد
سزد، که راز نگه داشتن نه کار صداست
نديد چشم عراقي تو را، چنان که تويي
از آن که در نظرش جمله کاينات هباست