شماره ٤: کشيدم رنج بسياري دريغا

کشيدم رنج بسياري دريغا
به کام من نشد کاري دريغا
به عالم، در که ديدم باز کردم
نديدم روي دلداري دريغا
شدم نوميد کاندر چشم اميد
نيامد خوب رخساري دريغا
نديدم هيچ گلزاري به عالم
که در چشمم نزد خاري دريغا
مرا ياري است کز من ياد نارد
که دارد اين چنين ياري؟ دريغا
دل بيمار من بيند نپرسد
که چون شد حال بيماري؟ دريغا
شدم صدبار بر درگاه وصلش
ندادم بار يک باري دريغا
ز اندوه فراقش بر دل من
رسد هر لحظه تيماري دريغا
به سر شد روزگارم بي رخ تو
نماند از عمر بسياري دريغا
نپرسد از عراقي، تا بميرد
جهان گويد که: مرد، آري دريغا