در شرح نفس فرمايد

نبايد بود ازو غافل زماني
اگر غافل شوي يابي زياني
بصورت گر چه او بيگانه تست
بمعني در ميان خانه تست
چو خصم اندر ميان خانه باشد
ازو غافل مگر ديوانه باشد
هزاران مکر و تلبيس آورد پيش
که گرداند ترا از صورت خويش
مخالف باش و با او جنگ ميکن
بجنگش هر نفس آهنگ ميکن
مگر با تو براه تو درآيد
مسلمان گردد و کارت برآيد
اگر از خواب غفلت گردد آگاه
بسا ياري کزو يابي درين راه
اگر از طبع تو ميلش بگردد
بسا منزل که با تو درنوردد
بضرب چوب تقوايش ادب کن
پس آنگاهي ازو ياري طلب کن
بسا زحمت کز اول رو نمايد
ب آخر چون درآيد خوش برآيد
ولي تا گردد او مرتاض در راه
بسي زحمت نمايد گاه و بيگاه
نشايد از خود او را دور کردن
صفتهاي ورا نتوان شمردن
وليکن اصل آن اوصاف بسيار
بصر باشد برادر گوش ميدار
چو باشد دشمنت اماره باشد
ز دستش هر کسي بيچاره باشد
خلاف او همي کن در همه کار
وليکن بر طريق شرع زنهار
تو تقوي با شريعت يار ميکن
برين تقوي تو با او کار ميکن
مخالف چون شدي ميلش بگردد
بساط دشمني اندر نوردد
بگيرد بر تو هر دم صد غرامت
کند گاهيت جنگ و گه ملامت
بود لوامه نامش اندرين وقت
بري خواهد شدن از کبر و از مفت
لجام تقويش درکش تو ايدوست
که در اصل اوست تند و سرکش ايدوست
بدست دل عنانش سخت ميدار
مبادا روي برگرداند از کار
درين منزل بماند مدت دير
بکلي گردد او از طبع خود سير
ز تقوي و شريعت کار گيرد
وزين هر دو بتن او بار گيرد
مسلمان گردد او بر دست جانت
رساند او بکام دوستانت
پس آنگه مطمئن و رام گردد
بکام قلب تو خوشکام گردد
تو او را مطمئن و رام گردد
بکام قلب تو خوشکام گردد
تو او را مطمئن ميخوان درين حال
که گرديدست بر وي يکسر احوال
بود هم يار و هم پشتت درين راه
شوي از خاصگان حضرت شاه
مقامات آورد در زير معراج
نهد پاي اضافت بر سر تاج
نداي خاص حضرت را بشايد
چو بشنيد اين ندا يکدم نپايد
بسي قول خلافست اندرين باب
سخنرا من نگهدارم ز اطناب
چو مختار خداوند من اين است
بدين گفته هزاران آفرين است
من آن گويم که او را اختيار است
ترا باقول ديگر کس چکار است
سخن شد مبتلا از اول کار
مبادا تا که خورده گيرد اغيار
نباشد کار درويشان بترتيب
کند هر گونه در گفت ترکيب
ازين شيوه دمي اندر گذشتم
ورقرا زين نمط اندر نوشتم
دهم از نوع ديگر ساز اين کار
بگوش دل تو بشنو راز اين کار
سخن بر نوع ديگر ساز کردم
ز من بشنو که چون آغاز کردم