در صفت کتاب گويد

گوش کن اي هوشمند راز بين
در حقيقت خويشتن را باز بين
گفته بيهوده را چندين مخوان
مرکب بيهودگي چندين مران
چشم دل را بر يقينت باز کن
مجلسي ديگر ز نو آغاز کن
پير و درد دل عطار شو
از هزاران گنج برخوردار شو
در جهان قدس هر دم مي خرام
تا شود کارت همه يکسر تمام
بر گذر از ننگ خاص و عامه را
گوش کن مر رمز اشترنامه را
اين کتابي ديگرست از سر راز
ديده اسرار بين را، کن تو باز
گر رموز اين، ميسر آيدت
کاينات اين جايگه، بنمايدت
طرز و طرحي ديگرست اين پر رموز
نارسيده دست کس بر وي هنوز
بوي اين گر هيچ بتواني شنود
گويي از کونين بتواني ربود
هر چه تصنيف کساني ديگرست
همچو طفل شيرخوار مادرست
گر کسي را فهم اين حاصل شود
دير نبود کو درين واصل شود
منطق الطيرم زباني ديگرست
مرغ آن از آشياني ديگرست
من مصيبت نامه را بگذاشتم
مغز آنست اين کزان برداشتم
خسرو و گل فاش کردم در صور
معني آن باز دان اي بيخبر
هست اسرارم در آنجا سر جان
ديده ام معشوق خود عين عيان
گر الهي نامه، در چنگت فتد
از وجود خويشتن ننگت فتد
هست اشترنامه اسرار عيان
ليک پنهانست اين اندر جهان
فاش کردم آن سخنهاي دگر
نا نداند سر اين هر بيخبر
اين کتاب عاشقانست اي پسر
اندرو سر عيانست اي پسر
اين کتاب از لامکان آورده ام
جان صورت اندر آن گم کرده ام
در نهان سر نهان دانسته ام
اين جهان و آن جهان دانسته ام
ديد ديد از غيب آوردم برون
تا نمايم اندر آنجا چند و چون
عاشقان در تحفه اين سر شويد
بررموز معنويم بنگريد
ديده اسرار بين را باز کن
آنچه ميداني ز سر آغاز کن