الحکايه و التمثيل

عزيزي بر لب دريا باستاد
نظر از هر سوي دريا فرستاد
يکي دريا همي ديد آرميده
يکي فطرت بحدش نارسيده
بدريا گفت اي بس بي نهايت
زآرام تو مي ترسم بغايت
که گر موجي برآيد يک دم از تو
بسي کشتي که افتد بر هم از تو