الحکايه والتمثيل

رسيد آن پير را سر الهي
که مردي ز آن ما گرديد خواهي
برو سوي خرابات و نشان خواه
که پيري است آن ز حمالان اين راه
بيامد مرد و شرح حال او خواست
بدو گفتند دي شد کار او راست
به صد زاري و غم دي مرد اينجا
جهان بر خود به سردي برد اينجا
سپيدش موي بود و روي زردي
همه حمالي خم خانه کردي
همي بردي سبوي خمر بر دوش
ولي هرگز نگردي قطره نوش
بهرگامي که در ره بر گرفتي
بسوز جان و درد دل بگفتي
که اي دارنده دنيا و دين هم
ببخش آن را که آنش نيست و اين هم