الحکايه والتمثيل

مگر مردي زمردان طلب کار
بگرد گور مردان گشت بسيار
شبي مي گشت خوش خوش گرد خاکي
بگوش او رسيد آواز پاکي
که تا کي گور مردان را پرستي
بگرد کار مردان گرد و رستي
تو در بيچارگي اول قدم نه
وزان پس سر سوي خوان کرم نه
چو آن خوان کرم را بر کشيدند
گنه کاران عاصي در رسيدند
چو خوان را پيش عليون نهادند
سر دربان ز در بيرون نهادند
چو دروان را ز در بيرون نهادست
هر آن کس را که بايد در گشادست
اگر تو بي گناهي گر گنه کار
بخوان بنشين که سلطان مي دهد بار
چون آن خوان کرم گسترده آمد
همه کردار بد ناکرده آمد
مشو اي عاصي بيچاره نوميد
که چون پيدا شود اشراق خورشيد
اگر افتد به قصر پادشايي
هم افتد نيز بر گنج گدايي
کسي کو برهنه است امروز درراه
درو به تابد آن خورشيد درگاه
چو کار مخلصان آمد خطرناک
گنه کاران برند اين گوي چالاک
نبيند مرد خود بين پادشارا
انين المذنبين بايد خدا را
درين ره نيست خود بيني خجسته
تني لاغر دلي بايد بخسته