در توصيف زاينده رود و پل آن

زنده رود از جلوه مستانه طوفان مي کند
پل به آيين تمام امسال جولان مي کند
سايبان ها مي دهد ياد از پر و بال پري
پل ز شوکت جلوه تخت سليمان مي کند
اين کمر کامسال زرين رود از پل بسته است
خانمان زهد را با خاک يکسان مي کند
در سر هر کس که زهد خشک چون پل خانه کرد
حکم ساقي از مي روشن چراغان مي کند
هر خم طاقي ز پل در ديده درياکشان
جلوه طاوسي از گلهاي الوان مي کند
اين کماني را که از سيلاب، پل زه کرده است
کوه غم را چون کف دريا پريشان مي کند
در سر پل ميکشان محتاج کشتي مي شوند
گر چنين زرينه رود امسال طغيان مي کند
گو سر خود گير دردسر، که ابر نوبهار
صندل ساييده از سيلاب سامان مي کند
پاک مي سازد بساط خاک را از زهد خشک
ابر رحمت گر به اين دستور طوفان مي کند
از گل و مي خيره مي سازد نظر را روي پل
سنگ را اين کيميا لعل بدخشان مي کند
از نسيم جانفزا بر آتش هموار مي
سايه ابر بهاران کار دامان مي کند
زاهدان را از ترشرويي برون آورد، مي
باده بوتيمار را چون کبک خندان مي کند
گر چنين مستانه خواهد شد سرود بلبلان
سرو را چون بيد مجنون دست افشان مي کند
قطره اي کز دست گوهربار ساقي مي چکد
در گشاد عقده دل کار دندان مي کند
وقت آن کس خوش که نقد و جنس خود چون شاخ گل
صرف نقل و مي در ايام بهاران مي کند
دست گوهربار ساقي خاکساران را بس است
بزم مستان را گل ابري گلستان مي کند
مي کند از جلوه مستانه دلها را خراب
خامه صائب به هر جانب که جولان مي کند