ايضا در وصف زاينده رود

مي شود جان تازه از بوي بهار زنده رود
زنده مي گردد دل از سير کنار زنده رود
هست در زير سياهي داغ ناخن خورده اي
آب خضر از رشک موج بي قرار زنده رود
زلف مشکين از سواد اصفهان چون آب خضر
بر عذار افکنده آب خوشگوار زنده رود
دشت پيماي جنون گشته است چون موج سراب
موج آب زندگي در روزگار زنده رود
زنده شد هر کس که چشمي آب داد از جلوه اش
رشته جان است يکسر پود و تار زنده رود
پاک مي سازد بساط خاک را از زهد خشک
جلوه مستانه بي اختيار زنده رود
هر حبابش مي دهد از خيمه ليلي خبر
نبض مجنون است موج بي قرار زنده رود
شسته رو چون قطره شبنم برانگيزد ز خواب
لاله رويان را هواي آبدار زنده رود
پرده ظلمت چرا بر روي خود انداخته است؟
نيست آب زندگي گر شرمسار زنده رود
ديده پاکش حباب بحر رحمت مي شود
هر دل روشن که شد آيينه دار زنده رود
تا زدايد زنگ از دلها، مهيا کرده است
صيقلي از هر خم پل جويبار زنده رود
از چنار و بيد، چندين فوج طاوس بهشت
جلوه سازي مي کند در هر کنار زنده رود
از صدف صد دامن گوهر محيط آماده است
در حريم سينه از بهر نثار زنده رود
جلوه مستانه اش سيلاب هوش است و خرد
نيست صائب حاجت مي در کنار زنده رود