در مدح شاه عباس دوم

زنگي شب را کند خورشيد منظر ماهتاب
مهره گل را دهد تشريف گوهر ماهتاب
شست داغ تيرگي از نامه اعمال شب
کرد با روز از صفا شب را برابر ماهتاب
داد بيرون عنبر شب نوبهار خويش را
کرد مغز آفرينش را معطر ماهتاب
چون دهان صبحدم از خنده شادي گرفت
همچو مغز پسته گردون را به شکر ماهتاب
کرد مهد خاک را چون مادران مهربان
کشتي درياي شير از لطف گوهر ماهتاب
برد چون ابر بهاران بس که تردستي به کار
ريگ را سيراب کرد از آب گوهر ماهتاب
در سمنزار بهشت جاودان سيار کرد
مغزها را از نسيم روح پرور ماهتاب
نقد کرد از چهره پرنور خلد نسيه را
تشنگان را شد به جوي شير رهبر ماهتاب
از برات عيش جيب و دامني خالي نماند
در بساط خاک تا واکرد دفتر ماهتاب
عالمي را شيرمست از جلوه مستانه کرد
کرده است از مي دماغ خود مکرر ماهتاب
در ته چادر جهاني را ز برق حسن سوخت
آه اگر آيد برون از زير چادر ماهتاب
گرچه سنگ از پرتو خورشيد مي گردد عقيق
جام مي را بخشد آب و تاب ديگر ماهتاب
کار آتش مي کند در گرمي هنگامه ها
گر چه با کافور مي ماند به گوهر ماهتاب
زهر جانفرساي غم را از عروق خاکيان
مي کشد چون شير با رخسار انور ماهتاب
خشکي سودا ز مغز خاک بيرون مي برد
با رخ چون شير و لبهاي چو شکر ماهتاب
کرد شاخ ياسمن رگهاي خشک خاک را
بس که شد شبنم فشان از چهره تر ماهتاب
ميکشان در پرده شبها صبوحي مي زنند
کرد فيض صبح را در شب مصور ماهتاب
گرچه باران مي رساند خانه تقوي به آب
در شکست توبه دارد شور ديگر ماهتاب
مي توان چشم از در و ديوار عالم آب داد
کرد از بس مغز خشک خاک را تر ماهتاب
مشربي دارد چو پير دير با موي سفيد
ز اول شب مي کشد تا صبح ساغر ماهتاب
در قدح صهباي روشن مي نمايد خويش را
در کنار هاله دارد حسن ديگر ماهتاب
از رخ شبنم فشان و نرمي رفتار، کرد
جوي شير و باغ جنت را مصور ماهتاب
بادبان کشتي مي را فلک پرواز کرد
تا فکند از چهره پرنور چادر ماهتاب
کرد در مهد زمين از چرب نرمي هاي خلق
خاکيان را شيرمست از شير مادر ماهتاب
صحبت روشن ضميران کيمياي دولت است
خاک را از چهره سيمين کند زر ماهتاب
گر چه مي آرد دماغ هوشياران را به شور
مي کند در بزم مي طوفان ديگر ماهتاب
مي گذارد نعل در آتش هلال جام را
از طراوت گر چه سازد خاک را تر ماهتاب
بخت خواب آلوده اي نگذاشت در روي زمين
بس که افشاند آب لطف از چهره تر ماهتاب
از فروغ باده بزم بهشت آيين شاه
مي زند سرپنجه با خورشيد انور ماهتاب
آفتاب سايه پرورد خدا، عباس شاه
کز فروغ راي او گرديد انور ماهتاب
اقتباس نور کرد از رايت بيضاي او
کرد در يک جلوه عالم را مسخر ماهتاب
چون چراغ روز باشد پيش راي روشنش
مي کند هر چند عالم را منور ماهتاب
بي نياز از اقتباس پرتو خورشيد شد
سود بر خاک درش تا روي چون زر ماهتاب
باد عالم روشن از پيشاني اقبال او
تا ستاند نور از خورشيد انور ماهتاب