در تهنيت ورود شاه عباس دوم به اصفهان

چه دولت بود يارب اصفهان را در کنار آمد
که از خاور زمين صاحبقران کامکار آمد
به آييني که در برج شرف خورشيد باز آيد
به دارالملک خود آن پادشاه تاجدار آمد
چه اقبال است کز فضل خدا روداد ايران را
که منصور از جهاد اکبر آن عالم مدار آمد
ز ظلمات سواد هند، از اقبال روزافزون
به صد شادابي خضر آن سکندر اقتدار آمد
گواهي مي دهد سرسبزي بخت برومندش
که در ظلمت ز آب زندگاني کامکار آمد
ز گرد موکبش شد چشم ها روشن که از مشرق
به نور آفتاب آن سايه پروردگار آمد
هلالش آفتاب و آفتابش عالم آرا شد
چه گويا با چه سامان زين سفر آن شهريار آمد
شب قدر و صباح عيد شد روز و شب عالم
ز رخسارش که زيب و زينت ليل و نهار آمد
تعجب نيست جاي سبزه گر خضر از زمين رويد
ازين آبي که عالم را ز نو بر روي کار آمد
ز دوري بود چون سيماب لرزان مرکز دولت
به جا از لنگر تمکين آن کوه وقار آمد
زبان شکر مي رويد به جاي سبزه از خاکش
که خندان همچو صبح آن کام بخش روزگار آمد
به شکر مقدمش در سجده آمد زنده رود از پل
ز چشمش اشک شادي همچو سيل نوبهار آمد
صدف ها را لب از جوش طرب چون پسته خندان شد
که آن ابر بهاران با کف گوهرنثار آمد
نظرها خيره مي گرديد از خورشيد رخسارش
غبار موکب او از ترحم پرده دار آمد
چنان کز خيبر آمد شاه مردان خرم و خندان
به دولت شاه عباس آنچنان از قندهار آمد
به خاک راه يکسان کرد چندين حصن خيبر را
ز خونريز سياهان سرخ رو چون ذوالفقار آمد
به آب تيغ شست از دامن دولت سياهي را
بحمدالله که اين آيينه بيرون از غبار آمد
حصاري را که ديوار از مکر مالک بود چون خاتم
به دست ملک گير آن سليمان اقتدار آمد
به آغوشي که از شمشير کج واکرد اقبالش
به شيريني عروس ملک هندش در کنار آمد
ز مشرق کرد چون خورشيد آغاز جهانگيري
ز دارالملک بيرون چون به عزم کارزار آمد
نمود از قندهار اول دهان تيغ را شيرين
چو عالمگيري او را زمان گيرودار آمد
به فيل کوه پيکر امتحان تيغ کرد اول
فسان تيغ عالمگير او زين کوهسار آمد
کدامين صيد خواهد جست ديگر از سر تيرش؟
که فيل مست آن هشيار را اول شکار آمد
ز خون هنديان پنجاب شد چون پنجه مرجان
به ملک هند تا شمشير او در کارزار آمد
زهي اقبال روزافزون که از يک عزم شاهانه
چهل حصن حصين در قبضه آن شهريار آمد
چه سرها گشت بي تن تا حسام او تناور شد
چه تنها گشت بي سر تا سنان او به بار آمد
يکي شد داور هندوستان با چار فرزندش
به اين سر پنجه با او در مقام گيرودار آمد
چنان افشرد با سرپنجه اقبال دستش را
که خاک از برگريز ناخنش در زينهار آمد
زهي دولت، زهي شوکت، زهي اقبال روزافزون
که عاجز در مصافش پنج صاحب اقتدار آمد
چنين سرپنجه ها بسيار خواهد تافت اقبالش
خديوي را که بازوي ولايت دستيار آمد
مروت بين که فرمود از تعاقب منع لشکر را
چو از ميل طبيعي خصم را وقت فرار آمد
پي اثبات اقبالش که مستغني است از شاهد
دو شاه عادل از توران به کسب اعتبار آمد
يکي شد سرفراز از دولت عقبي ز اقبالش
ز امدادش يکي را ملک دنيا در کنار آمد
اگر اين است روزافزوني اقبال، دولت را
به خاک درگهش خواهند شاهان بي شمار آمد
چو از خاورزمين با نصرت و اقبال و فيروزي
به دارالملک خود آن پادشاه نامدار آمد
پي تاريخ تشريف همايون زد رقم صائب
«با صفاهان لواي شاه دين از قندهار آمد»
مخلد باد يارب سايه او بر سر عالم
که ذات بي مثالش رحمت پروردگار آمد