شماره ٥٩٠: پا به ادب نه که زخم خار نيابي

پا به ادب نه که زخم خار نيابي
بار به دلها منه که بار نيابي
تا به جگر نشکني هزار تمنا
سينه ريش و دل فگار نيابي
تا نفس خويش را شمرده نسازي
در دل خود عيش بي شمار نيابي
تا نکني از غذا به خاک قناعت
ره به سر گنج همچو مار نيابي
تا نخورد کشتي تو سيلي طوفان
ذوق هم آغوشي کنار نيابي
تا نکني چون کليم داغ زبان را
راه سخن پيش کردگار نيابي
تا به سر بي کسان چو شمع نسوزي
شمع پس از مرگ بر مزار نيابي
تا نرساني به آب، خانه تن را
راه برون شد ازين حصار نيابي
گرد تعلق ز خويش تا نفشاني
آينه روح بي غبار نيابي
راه فنا طي نمي شود به رعونت
پايه منصور را ز دار نيابي
روي چو زر کار را چو زر کند اينجا
برگ نگرديده زرد، بار نيابي
پرتو قهر حق است طاعت بي ذوق
کار مکن تا نشاط کار نيابي
مشت غباري است جسم، روح سوارش
آه درين گرد اگر سوار نيابي
کشتي عزم تو سخت سست عنان است
ترسم ازين بحر خون گذار نيابي
سايه بال هماست دولت دنيا
سايه به يک جاي پايدار نيابي
خيز و شکاري بکن که در دو سه جولان
گردي ازين دشت پرشکار نيابي
تا نکني ترک اعتبار چو صائب
در نظر عشق اعتبار نيابي