شماره ٥٨١: نمي آيد از من دگر بردباري

نمي آيد از من دگر بردباري
دو دست من و دامن بي قراري
من و طفل شوخي که صد خانه زين
ز مردان تهي ساخت در ني سواري
معلم کباب است از شوخي او
کند برق را ابر چون پرده داري؟
کند کبک تقليد رفتار او را
ادب نيست در مردم کوهساري!
مرا کارافتاده صائب به شوخي
که کاري ندارد به جز زخم کاري