شماره ٥٧٩: تلخ منشين شراب اگر داري

تلخ منشين شراب اگر داري
شور کم کن کباب اگر داري
دلي از روزگار خالي کن
شيشه اي پر شراب اگر داري
از جگرتشنگان دريغ مدار
قطره اي چون سحاب اگر داري
دهن خويش کن چو آبله مهر
چشم آب از سراب اگر داري
خشک مگذر ز خار آبله وار
همه يک قطره آب اگر داري
با تو طوفان چه مي تواند کرد؟
شيشه اي پر شراب اگر داري
تخت از تاج مي تواني کرد
چون گهر آب و تاب اگر داري
آشيان در زمين پست مکن
پر و بال عقاب اگر داري
باش بيدار در دل شبها
در لحد چشم خواب اگر داري
نفسي راست مي تواني کرد
خلوتي چون حباب اگر داري
قدم خويش را شمرده گذار
در رسيدن شتاب اگر داري
گنج اميد فرش خانه توست
دل و جان خراب اگر داري
سر به آزادگي برآر چو سرو
حذر از انقلاب اگر داري
نفس خود شمرده ساز چو صبح
خبري از حساب اگر داري
مي تواني ز گلرخان گل چيد
ديده بي حجاب اگر داري
چون غزالان به ناف پيچ بساز
هوس مشک ناب اگر داري
جمع کن خويش را چو شبنم گل
چشم بر آفتاب اگر داري
سپرانداز پيش اهل جدل
صد جواب صواب اگر داري
به فشاندن نگاهداري کن
نعمت بي حساب اگر داري
نيست چون نافه حاجت اظهار
در گره مشک ناب اگر داري
مشو از چشم بستگان غافل
يوسفي در نقاب اگر داري
در صحبت به روي خلق ببند
هوس فتح باب اگر داري
پيرو سايه خودي همه جا
پشت بر آفتاب اگر داري
آب در شير خود مکن ز چراغ
در سرا ماهتاب اگر داري
دار پوشيده ريزش خود را
در سخاوت حجاب اگر داري
مي دهد جا به ديده ات گوهر
رشته سان پيچ و تاب اگر داري
يک قلم پرده هاي غفلت توست
صد مجلد کتاب اگر داري
سبک از خواب مي تواني خاست
خشت بالين خواب اگر داري
صائب از باده کهن مگذر
آرزوي شباب اگر داري