شماره ٥٦٨: اگر بي پرده خود را ديده باشي

اگر بي پرده خود را ديده باشي
گل از فردوس اينجا چيده باشي
اشارت کن که خون خود بريزم
اگر از دوستان رنجيده باشي
لباس شرم صد چاک است، ترسم
که در خلوت به خود چسبيده باشي
شود حسن از گداز عشق فربه
چها بر خويشتن باليده باشي
مرا با خاک ره در بردباري
نمي سنجي، اگر سنجيده باشي
نداري تاب درد دل، همان به
که احوال مرا نشنيده باشي
نخواهي کرد منع من ز فرياد
سپندي گر در آتش ديده باشي
تو از اهل دلي چون غنچه آن روز
که سر در جيب خود دزديده باشي
لباس مغفرت آماده داري
اگر چشم از جهان پوشيده باشي
روي دامن کشان فرداي محشر
اگر دامن ز دنيا چيده باشي
تا ملک سليمان چشم مورست
اگر ملک قناعت ديده باشي
چراغ از خانه خواهد داشت خاکت
اگر در خون دل غلطيده باشي
برومندي خطر بسيار دارد
همان به تخم آتش ديده باشي
عبير خلد گرد دامن توست
غباري از دلي گر چيده باشي
مباش ايمن ز زخم خار صائب
اگر در پاي گل خوابيده باشي