شماره ٥٦٣: خرابم کرده چشم نيم مستي

خرابم کرده چشم نيم مستي
که دارد همچو مژگان پيشدستي
شرابي خاص در پيمانه دارد
ز چشم مست او هر مي پرستي
پريزادي است مژگانت که از چشم
گرفته در بغل آهوي مستي
درين پستي چه مي کردم چو شهباز
نمي دادم اگر دستي به دستي
سرافرازي رسد آزاده اي را
که دارد در بغل چون سرودستي
ز نقصان مي پذيرد مه تمامي
درستي ها بود در هر شکستي
تزلزل نيست در اطوار عاشق
بناي عشق را نبود نشستي
زبون آرزو تا کي توان بود؟
چه عاجزمانده اي در خار بستي؟
ز خود تا نگذري صائب چو مردان
اگر در کعبه باشي بت پرستي