شماره ٥٥٣: خون مي چکد از تيغ نگاهي که تو داري

خون مي چکد از تيغ نگاهي که تو داري
فرياد ازان چشم سياهي که تو داري
در حمله اول ز جهان گرد برآرد
از خال و خط و زلف، سپاهي که تو داري
هر چند گلي نيست به خوش چشمي نرگس
در خواب نديده است نگاهي که تو داري
گر در دهن تيغ درآيي ظفر از توست
از دست دعا پشت و پناهي که تو داري
مهر تو محال است جهانگير نگردد
از سبزه خط مهر گياهي که تو داري
آهو نتواند ز سر تير تو جستن
دل چون جهد از تير نگاهي که تو داري؟
برقي است که ابرش ز سيه خانه ليلي است
در زلف سيه روي چو ماهي که تو داري
با خودشکني، داعيه سرکشي و ناز
مي بارد ازان طرف کلاهي که تو داري
صائب کمي از گلشن فردوس ندارد
در عالم معني سر راهي که تو داري