شماره ٥٤٧: گر درد طلب رهبر اين قافله بودي

گر درد طلب رهبر اين قافله بودي
کي پاي ترا پرده خواب آبله بودي؟
زود اين ره خوابيده به انجام رسيدي
گر ناله شبگير درين مرحله بودي
دل چاک نمي گشت ز فرياد جرس را
بيداري اگر در همه قافله بودي
شوق است درين وادي اگر راحله اي هست
در راه نمي ماندي اگر راحله بودي
مي بود اگر مغز ترا پرده هوشي
آسوده ازين عالم پرمشغله بودي
از خون جگر کام کسي تلخ نگشتي
گر در خور اين باده مرا حوصله بودي
درياي وجود از تو شدي مخزن گوهر
رزق تو اگر از کف پرآبله بودي
شيرازه جمعيتش از هم نگسستي
با بلبل ما غنچه اگر يکدله بودي
چون آب روان مي گذرد عمر و تو غافل
اي واي درين قافله گر فاصله بودي
صائب سر زلف سخن از دخل حسودان
آشفته نشد تا تو درين سلسله بودي