شماره ٥١٧: حيف است عمر صرف تماشا کند کسي

حيف است عمر صرف تماشا کند کسي
چون باز بي شکار نظر وا کند کسي
آيينه است عالم و سيماب رهروان
آسودگي چگونه تمنا کند کسي؟
از دار پا به کرسي افلاک مي نهد
خود را اگر سبک چو مسيحا کند کسي
در منزل نخست فنا مي شود تمام
هر چند زاد راه مهيا کند کسي
زين خار و خس که ريخت علايق به راه ما
فرصت کجاست چشم به بالا کند کسي؟
عالم تمام يک گل بي خار مي شود
دل را اگر ز کينه مصفا کند کسي
آهن دلان به آه ملايم نمي شوند
چون قفل بسته را به نفس وا کند کسي؟
اظهار درد، مرگ گلوگير ديگرست
چون عرض درد خود به مسيحا کند کسي؟
شيرين کنيم کام چو طوطي به حرف خوش
گر در شکر مضايقه با ما کند کسي
خالي نکرده دامن اطفال را ز سنگ
ظلم است رو به دامن صحرا کند کسي
چون عاقبت گذاشتني و گذشتني است
صائب چه التفات به دنيا کند کسي؟