شماره ٥١٦: اي دل مرا به عالم امکان چه مي بري؟

اي دل مرا به عالم امکان چه مي بري؟
ديوانه را به حلقه طفلان چه مي بري؟
چون شکر اين فشار که من خورده ام بس است
بار دگر مرا به نيستان چه مي بري؟
دلهاي بي غمان چمن مي شود کباب
اين بي دماغ را به گلستان چه مي بري؟
چون اشک مي دود به رخ شمع، بي حجاب
پروانه مرا به شبستان چه مي بري؟
از عشق، بدعت است تمناي خونبها
اي خودفروش عرض شهيدان چه مي بري
از دست رعشه دار گشادي نمي شود
ديوان دل به زلف پريشان چه مي بري؟
اين دزدها تمام شريکند با عسس
پيش فلک شکايت دونان چه مي بري؟
شير روان ز مايه زمين گير مي شود
هشيار را به مجلس مستان چه مي بري؟
دل را به خاکبازي طفلانه باختي
از شهر ارمغان به بيابان چه مي بري؟
صائب وداع بخت سيه کار خويش کن
اين سرمه را به خاک صفاهان چه مي بري؟