شماره ٥١٢: اي جان به قيد گنبد خضرا چگونه اي؟

اي جان به قيد گنبد خضرا چگونه اي؟
اي باده در شکنجه مينا چگونه اي؟
اي شبنم بهشت که خورشيد داغ توست
از اشتياق عالم بالا چگونه اي؟
اي لاله اي که چشم به صحرا گشوده اي
زير سيه گليم سويدا چگونه اي؟
اي باده اي که خم ز تو بشکافت چون انار
در قيد شيشه خانه دلها چگونه اي؟
اي شيشه اي که سايه گل بر تو سنگ بود
در زير دست حمله خارا چگونه اي؟
اي باد خوشخرام که گل سينه چاک توست
در کوچه بند زلف چليپا چگونه اي؟
اي شعله اي که طور سپند فروغ توست
در مجمر شکسته دلها چگونه اي؟
اي شاهباز دامن صحراي لامکان
در تنگناي بيضه دنيا چگونه اي؟
اي برق خانه سوز که نعلت در آتش است
در تابخانه جگر ما چگونه اي؟
اي قطره از جدايي قلزم چه مي کني؟
اي موج بي کشاکش دريا چگونه اي؟
دريا ز انتظار تو بر خاک مي تپد
اي قطره از جدايي دريا چگونه اي؟
صائب جواب آن غزل مولوي است اين
کاي گوهر فزوده ز دريا چگونه اي؟