شماره ٥١١: اي شمع طور از آتش حسنت زبانه اي

اي شمع طور از آتش حسنت زبانه اي
عالم به دور زلف تو زنجيرخانه اي
شد سبز و خوشه کرد و به خرمن کشيد رخت
زين بيشتر چگونه کند سعي، دانه اي؟
از هر ستاره چشم بدي در کمين ماست
با صد هزار تير چه سازد نشانه اي؟
چون سر برون برد به سلامت سپند ما؟
زين بحر آتشين که ندارد کرانه اي
چون باد صبح رزق من از بوي گل بود
مرغ قفس نيم که بسازم به دانه اي
عاشق کسي بود که درين دشت آتشين
پروانه وار خوش نکند آشيانه اي
ناف مرا به نغمه عشرت بريده اند
چون ني نمي زنم نفس بي ترانه اي
صائب فسرده ايم، بيا در ميان فکن
از قول مولوي غزل عاشقانه اي