شماره ٤٦٢: کجاست دولت آنم که يار من باشي؟

کجاست دولت آنم که يار من باشي؟
ز خود کناره کني در کنار من باشي
اگر شراب خوري ساقي تو من باشم
وگر به خواب روي در کنار من باشي
غرور حسن کجا مي دهد ترا رخصت؟
که مرهم جگر داغدار من باشي
مرا به نيم نگه شرمسار کن از خود
چرا تو روز جزا شرمسار من باشي؟
ز ساده لوحي اميد چشم آن دارم
که چون شکار تو گردم شکار من باشي
عجب که آينه گيري ز دست آينه دار
اگر تو با خبر از انتظار من باشي
ز شرم عشق همان نااميديم برجاست
اگر چه در دل اميدوار من باشي
ترا که هست دو صد کار غير پرکاري
کجا به فکر سرانجام کار من باشي؟