شماره ٤٥٠: دل مرا به نگاهي ز من برآوردي

دل مرا به نگاهي ز من برآوردي
سخن نکرده مرا از سخن برآوردي
به روي گرم، دو صد شمع پاي در گل را
نفس گداخته از انجمن برآوردي
چه سروها و چه شمشادها موزون را
به يک نسيم خرام از چمن برآوردي
به يک اشاره شهيدان غرقه در خون را
چو آفتاب ز صبح کفن برآوردي
ز ميوه هاي بهشتي، هزار زاهد را
به جلوه دادن سيب ذقن برآوردي
به بوي زلف معنبر، غزال مشکين را
چو نافه موي کشان از ختن برآوردي
دل رميده چه باشد، که ماه کنعان را
به شيوه هاي غريب از وطن برآوردي
گرفت شعله حسن تو رنگ نيلوفر
بنفشه تا ز گل و ياسمن برآوردي
به آب و رنگ عقيق تو چشم بد مرساد!
که خون ز چشم سهيل يمن برآوردي
عنان به خامه آتش زبان مده صائب
که دود از دل اهل سخن برآوردي