شماره ٤٢٨: مي وصل تو به کم حوصله ها ارزاني

مي وصل تو به کم حوصله ها ارزاني
نشائه خون جگر باد به ما ارزاني
ما تهيدستي خود را به دو عالم ندهيم
نقد وصل تو به اين مشت گدا ارزاني
دست ما کم شود از چاک گريبان خالي
دست اغيار به آن بند قبا ارزاني
همت ما نکشد منت ياري ز کسي
بوي پيراهن يوسف به صبا ارزاني
گر نمي شد ادبم بند زبان، مي گفتم
بوسه بر دست تو دادن به حنا ارزاني
در چمن خانه گرفتن گل فارغبالي است
چار ديوار قفس باد به ما ارزاني
صائب آن گل نکند گوش اگر بر سخنت
گلشن حسن مبادش به صفا ارزاني